سیب نوشت

روز نوشت سیب گاززده

سیب نوشت

روز نوشت سیب گاززده

بدرود جان شیفته

بدرود جان شیفتهbehazin

Adieu l'âme enchantée

 

برای پدر ترجمه ایران: محمود اعتماد زاده ( م.ا.به آذین)

 

 ای شما که باید بمیرید،بمیرید!ای شما که باید رنج بکشید،رنج بکشید!کسی برای خوشبخت بودن زندگی نمی کند.برای آن زندگی می کند که قانون مرا به انجام برساند.رنج بکشید،بمیرید.ولی آن باشید که باید باشید:انسان.

رومن رولان-ژان کریستف-ترجمه استاد به آذین

 

راستش را که بخواهید آن چنان از زندگی به آذین نمی دانستم.رویداد های ادبی و سیاسی سال های پنجاه و شصت برای نسل من ماجراهای بی معنی اند.نه از این رو  که اتفاق های بی معنایی رخ داده باشد بل از آن رو که هیچ ندیده اند و شاید هیچ نشنیده اند و تنها و تنها عکس باقیمانده ی آن دوران محصولی ست که از آن روز برایشان باقیمانده است.کتاب های بسیاری که گذشت تاریخ از قدرت اعجازشان کم نکرده و دست مایه ی پیشرفت هزاران دوستدار ادبیات و هنر امروز اند.به آذین را همه ی ادب دوستان نسل گذشته می شناسند و هیچ نیازی به معرفی اش نیست، اما امروز نسل من هیچ از به آذین نمی داند.اگر چشمان سهل انگار نسل من یارای دیدن داشته باشد که کتاب هایی از آن دوران را خوانده و گرنه که هیچ.

من به آذین را نه "از هر دری" که از ترجمه هایش می شناسم.به آذین برای من مجموعه ای ست از واژگان و عبارات پر معنا و تاثیر گذار که تاثیرش را همان موقع خواندن گذاشته است.به آذین را چون احساسی از چندین احساس درونم می بینم.چگونه مرگ یک مترجمی که نه او را دیده ای و نه زندگی اش را می شناسی می تواند تنها  به واسطه همین واژگان و عبارت مبهوتت کند و جانت را برای روزهای متمادی آشفته سازد؟برای من این پدیده خود معمای بزرگی ست.آری من به یاد نمی آورم که به آذین در چه روز و چه مکانی به دنیا آمده و تحصیلات آکادمیکش را در کدام خراب شده ی دنیا به پایان رسانده اما احساس می کنم که او را می شناسم.احساس می کنم چیزی از او بوسیله ی تک تک کلماتش وارد جان من شده و خود را به ثبات رسانده است.قیافه ی به آذین برای من آشناست انگار که سال های سالست که او را از نزدیک می شناخته ام.انگار که کلماتش سال ها پیش رخسارش را در ذهنم حکاکی کرده اند.برای شناختن کسی لازم نیست که حتما از نزدیک با او مراوده داشته باشی یا زندگی اش را از جایی خوانده باشی،گاه خواندن چندین جمله از وی تمامی اسرار و رموز درون آن فرد را برایت هویدا می سازد.به آذین از اینگونه افراد است.اما پس از خواندن زندگی نامه و شرح احوالش فهمیدم که اشتباه قضاوت نکرده ام.این فرد همانی بود که باید باشد:انسان.فوکو به چیزی معتقد است به نام "مرگ مولف" و به اعتقاد وی این اثر است که مولفش را معرفی می کند و نه این که مولف ، اثرش را.باید بگویم که این موضوع درباره ترجمه هم مصداق دارد."مرگ مترجم".آثار ترجمه شده ی به آذین به خوبی مترجمش را می شناساند."ژان کریستف" و "جان شیفته" نه تنها به پوست و استخوان رومن رولان تعلق دارند که امروز در دنیای پارسی زبان ما بیشتر به به آذین بزرگ متعلقند.کافی ست بخوانید و خود قضاوت کنید.

 

------------------------

 

عشق یک ایمان دائمی است.انسان برای آن ایمان دارد که دارد و برای آن دوست دارد که دارد و بیش از آن دلیلی نیست.

رومن رولان-ژان کریستف-ترجمه استاد به آذین

 

هیچ از اندازه بیرون است.اگر این "من" کوچک هیچ نیست،هیچ "منی" هیچ نیست.اگر آنچه من دوست دارم هیچ نیست، خود من که دوست می دارم هیچ نیستم.زیرا من اگر هستم ،جز به سبب آن چیزی که دوست دارم نیست...

رومن رولان-جان شیفته-ترجمه استاد به آذین

 

یک دوست دارم!...چه خوش آن که انسان روحی جسته باشد تا در میان آشوب توفان بتواند در دامن آن بخزد.پناهگاهی نرم و اطمینان بخش که در آن به انتظار آرامش ضربان قلب تپنده خویش نفسی برآورد! دیگر تنها نباشد،ناگزیر نباشد که با چشمان پیوسته باز و سوخته از بیدار خوابی همواره مسلح باشد ، تا سرانجام خستگی اش تسلیم دشمن شود! رفیق عزیزی داشته، سراسر هستی خود را به دست وی سپرده باشد.همچنان که او نیز همه هستی خود را به دست او سپرده است.سرانجام طعم آسایش بچشد.خود به خواب رود و او بیدار بماند.خود بیدار باشد و او بخوابد.از لذت حمایت از آن کس که مانند کودکی خردسال خود را به او تفویض کرده است، برخوردار شود.بزرگترین شادی را در آن بیابد که خود او را به اختیار وی گذارد.احساس کند که رازدارش اوست و اختیار دارش اوست.پیر و فرسوده و خسته از کشیدن بار آن همه سال های زندگی، بار دیگر جوان و شاداب در پیکر دوست زاده شود.از جهان نوگشته با چشمان او بهره مند گردد.چیزهای زیبای گذران را با حواس او در آغوش کشد، با قلب او از رخشندگی پر شکوه زیستن کام برگیرد...حتی با او رنج ببرد...آه!...حتی رنج، اگر دوستان با هم باشند، شادی است...!

رومن رولان-ژان کریستف-ترجمه استاد به آذین

 

می مانیم توی تاریکی

"می مانیم توی تاریکی" داستان کوتاهی از مجموعه "مادموازل کتی و چندی داستان دیگر" نوشته ی  میترا الیاتی است که آن را به فرانسه ترجمه کرده ام و در هفتمین شماره  ی ماهنامه ی فرانسوی "Revue de Téhéran" به همراه نقدی کوتاه به چاپ رسیده است.این داستان را به فرانسه می توانید اینجا بخوانید و نقد آن را هم به فارسی پیش رو دارید:

 

 

نقدی کوتاه بر داستان کوتاهِ :

 

می مانیم توی تاریکی؛

نوشته ی میترا الیاتی

 

·          سعید کمالی دهقان

·          saeedkd2000@yahoo.com

 

اولین سئوالی که با یک بار خواندن داستان به ذهنمان می رسد این است که چه کسی داستان را روایت می کند؟چگونه می توان راوی داستان را چرخاند رو به دیوار ،او را انداخت زمین، برداشت و گذاشت بر روی بالش؟شاید با یک بار خواندن داستان با فضای آن آشنا نشویم و مجبور باشیم چندین بار آن را از اول بخوانیم اما در نهایت در می یابیم که داستان کوتاه "می مانیم توی تاریکی" را مردی روایت می کند که داخل قاب عکسی است روی میز عسلی اتاق پسرش.مردی که شاید دیگر جز یک قاب عکس ، نشانی از او باقی نمانده است.

 

داستان یک flash fiction است و ساختار نویی دارد.نویسنده با دوری از لفاظی و به کار گیری کلمات پر طمطراق، تنها با به کار بردن ایماژهای مختلف توسط جملات کوتاه ، بی آن که به خواننده بگوید چه عکس العملی نشان دهد یا چه چیزی را احساس کند و چگونه داوری کند، معنی را القا می کند.همینگوی می گوید:

 

"آنچه آدم نیاز دارد نوشتن یک جمله ی درست و بجاست... .اگر جمله ای مزین از کار دربیاید... پی می برم که باید آن نقش مزین و زینتی یا مقرنس را از جا در بیاورم و دور بیندازم و با اولین جمله راست و بجا و اخباری کار را شروع کنم.بی آن که به خوانندگان بگویم چه عکس العملی نشان دهند،چه چیزی احساس کنند،چگونه داوری کنند و بگذارم تصاویر خود معنا را القا کنند.اگر کنش به درستی و دقت ارائه شود و تنها عناصر اصلی به کار گرفته شود ؛ در این صورت خواننده، بی آن که به او گفته شود ، همان احساسی را بروز می دهد که نویسنده خواهان آن است."

 

میترا الیاتی نیز با پیروی از ادبیات آووانگارد تلاش می کند  اصول همینگوی را در داستان های کوتاهش رعایت کند و با ایجاد فضایی خواننده را نیز در روند شکل گیری معنا در داستان هایش شریک  خود کند، به او اجازه داوری بدهد  و احساس خود را بر خواننده تحمیل نکند.فضایی خلق می شود و خواننده اگر به اندازه کافی هوش و ذکاوت داشته باشد، معنای حقیقی را حس می کند.در داستان "می مانیم توی تاریکی" علاوه بر معنا،سختار داستان نیز پنهان است و خواننده در درجه اول باید فضای داستان را توسط نشانه ها پیدا کند تا در گام بعدی بر مفهوم آن چیره شود اما خواننده آن قدر درگیر و حتا مجذوب فرم جدید داستان می شود که مجال کند وکاو مفهوم را از دست می دهد.این که داستان به طور رمزآلودی از زبان قاب عکس بیان می شود ، موضوع جالبی است اما داستان مفهوم مهمتری را در خود جای داده است که شیفتگی بیش از حد به ساختار داستان ، آدمی را از معنای آن غافل می دارد.مردی مرده است و همسرش در عین داشتن فرزندی خردسال با شخص دیگری ازدواج کرده است و پسر راضی به پذیرفتن پدرخوانده ی جدید خود نمی شود.مرد داخل قاب عکس همیشه خندان است ، چرا که عکاس هنگام گرفتن عکس از او خواسته بود لبخند بزند و او هم در سکوتی مبهم، خندیده بود، اما معلوم نمی شود که از روی آرامش لبخند زده یا دلی خونین داشته است و لبی خندان.مرد همسرش را هنوز دوست می دارد و قبل از آن که زن اتاق را ترک کند می خواهد بگوید:"نرو" ، اما زن با بی تفاوتی کامل هنگام برداشتن کتاب از روی میز، عکس را زمین می اندازد و با این کار پیش از آن که قاب عکس را شکسته باشد ، قلب مرد داخل قاب را می شکند.البته با ترجمه داستان از زبان فارسی به فرانسه ناخودآگاه داستان یک درجه آشکار می شود چرا که مونث و مذکر بودن ضمایر جایگاه زن و مرد را لو  می دهد اما در فارسی به خاطر نبود چنین محدودیتی با یک بار خواندن داستان به دشواری می توان فهمید چه کسی داستان را روایت می کند و چه کسی با همان پیراهن سرخابی می آید تو.

 

"می مانیم توی تاریکی" یکی از هفت  داستان کوتاه مجموعه ی "مادموازل کتی و چند داستان دیگر" نوشته میترا الیاتی است.این مجموعه جایزه بهترین مجموعه داستان سال هشتاد هوشنگ گلشیری و جایزه بهترین مجموعه داستان سال هشتاد خانه داستان را از آن خود کرده است.میترا الیاتی داور پنجمین دوره ی جشنواره کتاب سال هوشنگ گلشیری است و تا به حال داوری چندین جشنواره داستان نویسی کشور را بر عهده داشته است.او تلاش می کند تا از به کار گیری فانتزی های دروغین در داستان هایش خودداری کند و از توصیف های زائد و بی مورد دوری می کند و ترجیح می دهد با خلق فضایی خواننده ی داستان هایش را به دنیایی نو ببرد تا خود خواننده به قضاوت بنشیند و خود احساس کند و سعی می کند حسی را بر خواننده دیکته نکند.راوی چندین داستان مجموعه "مادموازل کتی و چند داستان دیگر" جنس مذکر است.الیاتی برای ادبیات جنسیت تعیین نمی کند و وظیفه ادبیات را خلق آثار ادبی می داند. وی به خصوصیات و ویژگی های زن در جامعه ایرانی نگاه دقیقی دارد و در آثارش به این موضوع  نیز اشاره کرده است.الیاتی بیشتر علاقمند است تا با زبان نشانه و ایماژهای کوتاه ، دنیای رمزآلود داستان هایش را خلق کند."می مانیم توی تاریکی" در میان داستان های دیگر این مجموعه ساختار منحصر به فردی دارد و شبیه یک عکس زیباست.البته عکسی از یک نقاشی.نقاشی ای به سبک مدرن  که رنگ آب در آن خاکستری رنگ شده است و توی تاریکی مانده است. میترا الیاتی هم اکنون مجموعه داستان"کافه پری دریایی" را آماده چاپ دارد.