سیب نوشت

روز نوشت سیب گاززده

سیب نوشت

روز نوشت سیب گاززده

مقایسه ترجمه شاملو و به آذین از دن آرام

مقایسه ترجمه شاملو و به آذین از دن آراممترجم

میخائیل شولوخف

 

اگر به ترجمه علاقمندید و آن را تخصصی دنبال میکنید حتما نام فصلنامه مترجم را شنیده اید.یک قسمتی هست در این نشریه به نام نمونه ترجمه که در شماره 41 پائیز 84 دن آرام ترجمه شاملو را با ترجمه به آذین مقایسه کرده است.قسمتی از آن را بخوانید:

 

شاملو-

پچپچه افتاد تو خوتور که زن پراکوفی جادو جمبل می کند.آستاخوف Astaxof ها – که نزدیک کورن پراکوفی می نشستند – عروس شان خدا را گواه گرفت که روز عید تثلیث پیش از روشن شدن هوا زن پراکوفی را دیده که با سر لخت و پای برهنه آمده بوده تو مال خانه شان داشته گاوشان را می دوشیده:از همان وقت گاوه شیرش خشکیده پستان اش شد قد مشت یک بچه و چند روز بعد هم سقط شد.

به آذین-

در دهکده زمزمه برخاست که زن پروکوفی جادوگر است.عروس آستاخوف Astakhov (خانواده آستاخوف نردیکترین همسایه پروکوفی بودند) قسم میخورد که روز دوم عید تثلیث پیش از برآمدن آفتاب زن پروکوفی را دیده است که با سر و پای برهنه گاوشان را می دوشد.از آن روز باز ، پستان گاو پژمرده گشت و باندازه مشت یک بچه شد و حیوان از شیر افتاد و بزودی مرد.

 

دکتر علی خزاعی فر در مقایسه این دو ترجمه در مجله مترجم آورده:

"در مورد تسلط شاملو بر زبان کوچه تردیدی نیست.در مورد غنا و زیبایی زبان کوچه هم تردیدی نیست، اما زبان کوچه بعدی خاص از ابعاد زبان فارسی است و هیچ دوستدار فارسی هر قدر هم متعصب باشد نمی تواند به این بعد به بهای بی اعتنایی به سایر ابعاد اولویت بدهد.در ادبیات بعد محاوره و بعد رسمی متمایزند و هر یک مقام یا به تعبیر زبانشناسان نقش یا کارکرد خاصی دارند.در مورد صورت املای کلمات چه اشکالی دارد که کلمه ای صورت گفتاریش با صورت نوشتاریش متفاوت باشد.این امر منحصر به زبان فارسی نیست.آن صورتی از کلمات که مردم به کار می برند در مقام گفتار درست است اما در مقام نوشتار نادرست است.چرا باید به یکی از این دو صورت اولویت بدهیم یا بخواهیم این دو صورت را به یکدیگر نزدیک کنیم؟

زبان محاوره و زبان رسمی فقط از حیث املای کلمات متمایز نیستند بلکه از حیث انشای کلمات نیز متمایزند.زبان محاوره هم کلمات و تعبیرات و هم نحو خاص دارد که آن را از زبان رسمی متمایز می کند.در عموم آثار ادبی میان زبان آدمهای داستان در گفتگوها و زبان راوی توصیف ، تمایز وجود دارد، اما شاملو بین این دو تمایزی قائل نشده است.محاوره ای ترجمه کردن گفتگوها کاملا پذیرفتنی است اما آنجا که نویسنده سخن می گوید ، مقام ، مقام روایت است نه مقام گفتگو و شان زبان ایجاب می کند که زبان ، رسمی باشد."

و در جای دیگر هم می گوید:

"دیدگاه نادرست شاملو در مورد زبان ، در ترجمه ترانه های کتاب نیز دیده می شود.در ترجمه ترانه ها کاملا آشکار است که قافیه بر شعر تحمیل شده است.از آن گذشته ترانه ها به گویش تهرانی ترجمه شده است.وجود کلماتی از گویش تهرانی در ترانه ای روسی چه احساسی در خواننده ایجاد می کند؟"

 

و حالا قسمتی از  گفته های هادی چپردار از ماهنامه هفت را که در پاسخ به نامه من و دفاعم از رومن رولان و دفاعم از ترجمه به آذین از کتاب رولان یک هو آمده و بحث شاملو را می کشد وسط بخوانید که البته در شماره نوروزی 85 مجله هفت به چاپ رسیده است:

"در ضمن این را هم بدانید که مترجمی که شما با اعتماد به نفس کامل  و اعطای حق قضاوت تخصصی درباره ترجمه به خود ، کارش[منظورشان کار به آذین است ‍‍‍‍‌‌]  را تا عرش بالا برده اید،نزد کسانی که درباره ترجمه می دانند ، ابدا آن جایگاهی را که خیال می کنید ندارد.شاملو زمانی در کتاب جمعه درباره دو ترجمه دیگر او [منظورشان به آذین است ‍‍‍‍‌‌] ‌مقاله ای نوشته بود و اصلا همین به آذین بود که سبب شد ( به شیوه عدو شود سبب خیر) شاملو کار و زندگی اش را رها و دن آرام را ترجمه کند.کاری با خرده گیری های شاملو به کار به آذین درباره ترجمه ندارم... "

 

و بد نیست به قسمت کوتاهی از مقاله ام در مورد ترجمه به آذین از کارهای رومن رولان توجه کنید:

"هر دو کتاب را به.آذین به پارسی برگردانده است.محمود اعتمادزاده متخلص به م.ا.به آذین از بنیان گذاران کانون نویسندگان- مترجم قدریست که قلم شیوا و توانایش  معجزه می کند.او داستان را دوباره می آفریند.ژان و آنت هر دو به همان میزان به رولان تعلق دارند که به این مترجم گرانقدر پارسی زبان.اشرافش به زبان فرانسه همچون محمد قاضی شگفت انگیز است و از ترجمه های  به نام دیگرش می توان به رمان روسی دن آرام اشاره کرد.او خوب با موسیقی متن کتاب های رومن رولان آشناست و تلاشش در اجرای دوباره آن در قالب موسیقی پارسی  و گنجاندنش در ربع پرده های موسیقی ایرانی تحسین برانگیز است."

 

من در مورد ترجمه شاملو و به آذین از دن آرام قضاوتی نمی کنم چون صلاحیتش را ندارم و به علاوه هنوز آن دو را کامل نخوانده ام.اما خب قصد من این بود اگر احیانا با مجله مترجم آشنا نیستید آشنا شوید و آقای چپردار عزیز تصور نکنند که به آذین نزد آن هایی که به ترجمه تخصصی نگاه می کنند جایگاه ندارد و بگویم کار به آذین در ترجمه کارهای رومن رولان از نظر من حرف ندارد و نوروزتان خجسته.

 

چرا نمایشنامه بخوانیم؟Edward Albee
ادوارد آلبی

ترجمه:سعید کمالی دهقان

 

اشاره- ادوارد آلبی ، نمایشنامه نویس معاصر آمریکایی، در سال 1928 میلادی چشم بر جهان گشود.او که در مدرسه شاگردی بازی گوش بود چندین بار از مدرسه اخراج گردید و در سال 1958 اولین نمایشنامه ی جدی خود را به نام داستان باغ وحش نوشت و تا به حال موفق به دریافت سه جایزه پولیتزر شده است.معروف ترین اثر وی چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟ ( 1962) نام دارد و بسیاری سبک نمایش های او را بین رئالیسم و سورئالیسم می دانند ، آثارش را هم ردیف آثار نمایشنامه نویسان اروپایی چون ژان ژنه و ساموئل بکت قرار می دهند و او را پیش رو مکتب پوچ گرایی در آمریکا می شناسند.وی از سال 1989 تا 2003 در دانشگاه هوستون تدریس کرده و عمرش را در راه رشد و توسعه آموزش تئاتر در آمریکا سپری کرده است.او آثارش را تلاشی می داند در راستای مبارزه علیه چیرگی ارزش های ساختگی بر ارزش های واقعی جامعه و محکومیت خودستایی و خشونت و پوچی ، و ایستادگی دربرابر  فراز و نشیب های زندگی.

 

 

وقتی نمایشی به روی صحنه می آید و توسط بازیگران اجرا می شود ، هویتی مستقل پیدا می کند و به سختی می توان گفت همان چیزیست که منظور نویسنده ی نمایشنامه بوده است. اجرا تنها تفسیر خاصی از نمایشنامه را ارائه می دهد و برداشت ما از نمایش نیز خود تفسیر دیگریست و در واقع ما بطور غیر مستقیم و با دو واسطه با متن اصلی ارتباط برقرار می کنیم و ممکن است با منظور اصلی نویسنده فاصله چشم گیری گرفته باشیم.البته خواندن نمایشنامه نیز  تفسیر شخصی ما از متن است اما در این حالت تعداد واسطه ها کاهش می یابد و از میزان تاثیر عوامل خارجی بر برداشت ما از نمایشنامه کاسته می شود.

 

گاه اجرایی ، نمایش را بهتر یا بدتر از آن چه که هست نشان می دهد.وقتی داور مسابقه ی نمایشنامه نویسی هستم به داوران توصیه می کنم متن نمایشنامه ها را بخوانند و اگر اجرا را دیده باشند تاکید بیشتری خواهم کرد.اغلب اوقات متن نمایش را بسیار بهتر از اجرای آن یافته ام  یا متوجه شده ام کارگردان ، نمایشی را بهتر از آن چه نوشته شده به اجرا در آورده است.امروزه مشکل تئاتر بیشتر شده و به اشتباه تصور می شود که اجرا ، خود آفرینشی دوباره است حال آن که به نظر من اجرای صحیح آنست که تاثیر عوامل خارجی چون  بازی بازیگران و کارگردانی و طراحی و حتا متن نمایشنامه به صفر برسد تا با نیت واقعی نویسنده روبرو شویم.کارگردان بی آنکه نظر نویسنده را جویا شود متن را اضافه و کم می کند ، تغییر می دهد و برداشت شخصی خود را به اجرا در می آورد.

 

روزی با رهبر ارکستری صحبت می کردم. قرار بود قطعه ای را با گروهش اجرا کند . من اتفاقا آهنگ ساز آن قطعه را می شناختم و او را تحسین می کردم و مشتاق بودم زودتر از اجرا آن را بشنوم.رهبر ارکستر نت قطعه را به من داد و گفت که چرا آن را در ذهنم نمی خوانم؟من موسیقی نمی دانستم و نمی توانستم آن را بخوانم اما اگر باموسیقی آشنا بودم ، به راحتی می توانستم پیش از اجرا آن را در ذهنم اجرا کنم و نگران این هم نباشم که اجرای نوازندگان خوب خواهد بود  یا نه ، بلکه خود قطعه را بی تاثیر از عوامل خارجی و کیفیت اجرا می شنیدم.شباهت زیادی بین این موضوع و خواندن نمایشنامه وجود دارد.وقتی کسی نمایشی را می خواند می تواند آن را همان طور که نویسنده دیده و برداشت کرده است بدون دخالت عوامل صحنه و کاگردان ببیند و در ذهنش اجرا کند و در حقیقت با اجرایی دست اول و واقعی روبرو شود.وقتی رمانی می خوانید و نویسنده غروب آفتابی را توصیف می کند ، شما فقط کلمات را نمی خوانید بلکه آنچه را کلمات به تصویر می کشند می بینید و اگر نویسنده گفتگویی را نوشته باشد ، شما هنگام خواندن  گفتگو آن را می شنوید.روند اجرای نمایش در ذهن نیز به همین ترتیب صورت می گیرد. به راحتی می توان نمایشنامه ای را همچون رمان در ذهن اجرا کرد.پیش از آنکه نمایشنامه هایم به اجرا دربیاید شکسپیر و چخوف می خواندم و وقتی اجرای آن ها را می دیدم  با چیز متفاوتی روبرو می شدم که با نمایشنامه اصلی متمایز بود.

 

هر چه بیشتر نمایشنامه خوانده ام مهارتم برای اجرای ذهنی آن ها بیشتر شده است و بیشتر ایمان آورده ام که هیچ اجرایی ، نمایشنامه خوبی را بهتر از آن چه که هست به تصویر نخواهد کشید و همیشه عواملی چون ناآشنایی بازیگر با متن اصلی و تفسیر ما از نمایش در جایگاه مخاطب ، تاثیر بسزایی در اجرا می گذارند و فاصله آن را با متن اصلی نمایشنامه بیشتر می کنند.

 

 

 

ما می میریم

تا عکاس "تایمز" جایزه بگیرد

 

افغانستان

 

ما می میریم

تا شاعران بیمار شعر بگویند

ما می میریم،بازی قشنگی است

وقتی مادر پوتین افسر جوان را لیس می زند

و روزنامه ها هی عکس پدر را می نویسند

                                                     کنار آدم های مهم

هر شب هزار بار عروس می شود

و خواهرم هزار بار جیغ می کشد

هزار بار بازی قشنگی است

                                  کارگران ساعت یازده احساساتی

می شوند

فردا همه به خیابان می

                                ریز

                                     ریز

                                          می کنند پارچه های رنگی را

 

آواز می خوانند

می رقصند

و البته شعار می دهند

 

ما می میریم

   تا عکاس "تایمز" جایزه بگیرد

 

 

شعر فوق سروده ی سید الیاس علوی شاعر افغان است که به حقیقت سیلی محکمی بر گوش آنانی می زند که هنر دروغ عرضه می کنند و آوازه ی کاذبشان جهان را پر کرده از قیل و قال ، اما چیزی از راستی و صداقت در اعماق وجودشان دیده نمی شود.آری آنان که شعر دروغ می سرایند.روشنفکرانی که شعر را دستمایه ی تفریحشان کرده اند و صداقت را در هنرشان لگدمال می کنند.آنانی که منادیان دروغین صلح و آرامش اند اما حقیقت را سال هاست که فراموش کرده اند.

نشریه "فرخار" که توسط خانه ادبیات افغانستان منتشر می شود هم اکنون سومین شماره خود را زیر چاپ دارد و امید است تا اواخر اسفند در دسترس عموم قرار گیرد.خانه ادبیات افغانستان تا به حال سه کنگره ی شعر و قصه جوان افغانستان در ایران برگزار کرده است."فرخار" نام منطقه ای در شمال شرقی افغانستان است.این واژه بار ها در اشعار شعرای کلاسیک افغانستان چون منوچهری دامغانی آمده است.به راستی شعر و ادبیات افغانستان چقدر با شعر و ادبیات ما پیوند خورده است تا جایی که می توان گفت اگر افغانستان را در نظر نگیریم شعر و ادبیات پارسی گنجینه ی گرانبهایی را از دست می دهد.این شعر برنده ی جایزه ی"شب های شعر شهریور" ایران و برنده ی جایزه "جشنواره سوم قند پارسی" افغانستان شده که در شماره دوم "فرخار" به چاپ رسیده است.