سیب نوشت

روز نوشت سیب گاززده

سیب نوشت

روز نوشت سیب گاززده

نقد و بررسی مترجم درد ها

نقد و بررسی "مترجم درد ها"interpreter of maladies

نوشته:جامپا لیری   Jhumpa Lahiri

ترجمه:امیر مهدی حقیقت

 

به کجا چنین شتابان؟بمانید و دردهای همدیگر را ترجمه کنید ، شاید بتوانید برای درمان دردها از کسی یاری بگیرد و مرهمی باشید برای دل رنج دیده ی دردمندان."مترجم دردها " نام کتابیست از جامپا لیری نویسنده ی هندی تبار ایالات متحده ی آمریکا که جایزه پولیتزر (Pulitzer) ادبی سال 2000 را از آن خود کرده و توسط امیر مهدی حقیقت به فارسی برگردانده شده است.کتاب شامل مجموعه ی نه داستان کوتاه است که هر کدام دردی از جامعه بشری را در قالب خانواده های مهاجر هندی مقیم خارج نشان می دهد.رنگ و بوی هند میان تک تک سطر های این کتاب نهفته است و از هر گوشه آن نجوایی به گوش می رسد از آدم هایی که هنوز زنده اند و طبیعت بی رحم، انسانیتشان را به یغما نبرده است.آدم هایی که هنوز معنای محبت و خانواده و زندگی را فراموش نکرده اند و با آنکه از اصل خویش دور مانده اند هنوز سودای وصل را در سر دارند."مترجم دردها" تنها کتابی از جرگه ی ادبیات مهاجرت نیست بلکه رمزهایی از دنیای روزمره ی خانواده و محبت و درد را در خود نهفته دارد و همان طور که از جلد کتاب هویداست  زوج - شمع های بشریت با تمام پیچیدگی ها و مشکلاتشان در زندگی می سوزند و می سازند.

امیر مهدی حقیقت با به کار گیری واژه ها و عبارت های ظریف متن به ظاهر ساده ی داستان را از زیبایی قابل تحسینی برخوردار کرده است.حقیقت در این کتاب با پس و پیش کردن ساختار جمله سعی در حفظ ساختار زبان فارسی و نشکستن عبارات و افعال دارد و بدین وسیله  جملات را به بیان محاوره ای تبدیل کرده  و در عین حال ساختار زبان فارسی را نیز رعایت کرده است.وی با به کار گیری واژه ها و اصطلاحات روزمره ی ظریف و مناسب متن داستان را جذاب تر کرده است و از استفاده کلمات نامتعارف و نامانوس خودداری کرده و برای نمونه عبارت "چو افتاده" را به "شایع شده" ترجیح داده است. قسمتی از ترجمه وی را در داستان موضوع موقت (A Temporary Matter) که به نظر من یکی از داستان های موفق این سری به حساب می آید با متن اصلی مقایسه می کنیم:

 

 

شوکومار به اندازه ی شبا در هند زندگی نکرده بود.پدر و مادرش ، که ساکن نیوهمپشایر بودند،بدون او می رفتند هند.اولین بار نوزاد بود که او را برده بودند و چیزی نمانده بود از اسهال خونی تلف شود.پدرش که آدم دلشوره ای و حساسی بود از ترس این که مبادا باز بلایی سر بچه بیاید ، دیگر او را با خودشان نمی برد، و هر دفعه می سپردش دست خاله و شوهر خاله اش در گنکور.بزرگ تر هم که شد، خود شوکومار ترجیح داد تابستان ها به جای رفتن به کلکته برود اردو و با بستنی دلی از عزا در بیارد.سال آخر،بعد مرگ پدرش بود که هند کم کم برایش جذاب شد و مثل هر موضوع دیگری تاریخ این کشور را در کتاب های دانشگاهی مطالعه کرد.حالا دلش می خواست خودش هم از دوران بچگی توی هند خاطره ای می داشت.

 

Shukumar hadn't spent as much time in India as Shoba had. His parents, who settled in New Hampshire, used to go back without him. The first time he'd gone as an infant he'd nearly died of amoebic dysentery. His father, a nervous type, was afraid to take him again, in case something were to happen, and left him with his aunt and uncle in Concord. As a teenager he preferred sailing camp or scooping ice cream during the summers to going to Calcutta. It wasn't until after his father died, in his last year of college , that the country began to interest him, and he studied its history from course books as if it were any other subject. He wished now that he had his own childhood story of India.

 

 

پاراگراف فوق تصادفی انتخاب شده است.استفاده ی عبارت " بدون او می رفتند هند" به جای "بدون او هند می رفتند" نمونه ای از تغییر ساختار جمله به جای ساختار زبان و به کارگیری "تلف شود" به جای "بمیرد" و یا "دلش می خواست" به جای "آرزو  می کرد" نمونه ای از استفاده عبارات ظریف و روزمره ای ست که به زیبایی متن افزوده است.اما اگر نقد موشکافانه ای داشته باشیم استفاده از "دلشوره ای" شاید زائد و نامانوس و استفاده از "با بستنی دلی از عزا در بیاورد" از "با بستنی دلی از عزا دربیارد" مناسب تر باشد.

جامپا لیری بیشتر کلاسیک می نویسد.مایل است شخصیت های داستان هایش را به خوبی بشناساند و ذهنیت آن ها را معرفی کند حال آن که نویسنده درست است که خود خالق شخصیت های داستان هایش است اما نمی تواند در عین حال بر تمامی شخصیت های آن تسلط داشته باشد.داستان های غیر کلاسیک به خصوص داستان های غربی دیگر به اسلوب کلاسیک احترام نمی گذارند ، آغاز و پایانی تعریف نمی کنند و خصوصیات و احساسات تمام شخصیت هایشان را توضیح نمی دهند.اثر ادبی همچون دیگر آثار به هنگام زاده شدن هویت مستقلی پیدا می کند پس الزاما نویسنده بیشترین تسلط را بر احساسات و ذهنیات شخصیت هایش ندارد.با آن که لیری برای تعدادی از داستان های این مجموعه، پایانی در نظر نگرفته اما با این حال سعی در کلاسیک نوشتن و توضیح و شرح ماجراها و وقایع دارد. اصرار لیری برای به پایان رساندن داستان "سومین و آخرین قاره" نمونه ای از این ماجراست.

گاه توصیفاتی می کند که وجود آن ها لازم نیست و بیشتر ترجیح می دهد که مخاطب نوشته هایش عامه مردم باشند تا کسانی که به ادبیات حرفه ای می نگرند.امیر مهدی حقیقت هم به ظاهر چنین تمایلی از خود نشان می دهد و شاید این موضوع خود مزیتی باشد ، همانطور که هم اکنون شاید هنر مدرن و تابلوی پیکاسو به هنر رنسانس و تابلوی رافائل ترجیح داده شود ، تمایل به نگارش مدرن از کلاسیک بیشتر است اما در هر صورت این بدان معنا نیست که پیکاسو هنرمند تر باشد و یا نویسندگان اگزیستانسیال ادبی تر می نویسند.همینگوی در هر صورت همینگوی باقی می ماند.

لیری داستان هایش را زیاد هندی کرده است و گاه تکرار در این زمینه لزومی نداشته.برای نمونه "کفش در آوردن هندی ها در خانه" را چندین بار تکرار می کند که البته با آن که این موضوع برای شناساندن فرهنگ و آداب هندی مفید است اما بعضی عبارات و آداب خاص و تکرار آن ها داستان را از داشتن مخاطب جهانی باز می دارد.یکی از داستان هایی که تقریبا مدرن نوشته شده و زیاد هم کلاسیک نیست و به آداب و رسوم هندی هم متعادل پرداخته ، همان داستان اول کتاب یعنی "موضوع موقت" است.

به هر حال این همه بخاطر جذابیت و موفقیت این کتاب است و از زیبایی و ظرافت آن ذره ای کم نمی کند بلکه آدمی را بیشتر مشتاق کرده تا از دنیای اسرار آمیز آن که همانند نقوشی روی دست بر جلد کتاب آمده خبردار شود.این کتاب شما را وسوسه می کند با یک آدم هندی معاشرت داشته باشید. جامپا لیری چهار سال پس از این کتاب اولین رمان خود را به نام همنام منتشر کرد که امیر مهدی حقیقت ترجمه همنام را نیز در سال ۸۴ توسط نشر ماهی به چاپ رساند.امیر مهدی حقیقت در وبلاگ خود به بحث ترجمه نگاهی تخصصی دارد.برای دسترسی به وبلاگ وی بر روی این لینک کلیک کنید.

اعتراف نامه داریوش آشوری

 

«فارسی دری» یا فارسی «دری- ‌وری»؟

 

تقریباً یا تقریبن یا به تقریب؟


آدم گاهی جو گیر می شود.فقط بعضی ها یک کم زیاد و بعضی ها یکم کم.من هم با دیگران فرقی ندارم.از چندی پیش دیدم که حتی را حتا می نویسند و از آن جا که احساس کردم روشنفکران شرق نویس و نشرهای معروف از این شیوه استفاده می کنند من هم جو گیر شدم و چون آن کلاغ راه رفتن خود را نیز فراموش کردم و ازخودم هم رسم الخط اختراع نمودم و برای مثال تقریبا را تقریبن نوشتم که به ظاهر قبل از من هم جماعت ضالینی بوده اند که از این امر تبعیت کرده باشند.البته قضیه ی حتی فرق می کند و نوشتن آن بصورت حتا صحیح تر است اما تلنگری خورد و تا حدی متوجه ماجرا شدم و خواستم هم اعترافی باشد و هم به دوستانی که همین سوال برایشان مطرح است نشانی از خانه ی دوست بدهم.داریوش آشوری مترجم ، محقق و زبان شناس نام آشنایی ست که نیاز به معرفی ندارد و مطلبی در پاسخ به این موضوع در وبلاگ خود آورده است که کافیست این جا را کلیک کنید.

یک مشت تمشک - انیاتسیوسیلونه و بهمن فرزانهBahman Farzane

این مرد یک کم ایتالیایی به نظر نمی رسد؟

 

راستش را بخواهید هم بخاطر اینکه نان و شراب را خیلی شنیده بودم  و هم اینکه از بهمن فرزانه ترجمه ای نخوانده بودم تصمیم گرفتم کتاب یک مشت تمشک نوشته انیاتسیوسیلونه را باترجمه بهمن فرزانه شروع کنم و تا همین الان پنجاه صفحه به پایان کتاب مانده است.البته بهمن فرزانه ظاهرا بخاطر ترجمه صد سال تنهایی مارکز حسابی معروف شده است اما من که این کتاب را با ترجمه شخص دیگری خواندم و ار ترجمه فرزانه مستفیض نشدم اما باید بگویم از ترجمه این کتاب اصلا راضی نیستم.شاید تقصیر نویسنده هم باشد و بقول خود فرزانه سیلونه تو ایتالیا هم نویسنده درجه سه،چهار محسوب میشه اما به هر حال این دلیل هم دلیل کشکیست چون رومن رولان هم تو فرانسه نویسنده درجه سه به حساب میاد اما به ظاهر فرانسویا خنگ تشریف دارند.خلاصه مثلا تو صفحه 39 ترجمه کرده :کسی می خندد که آخر سر بخندد.که به نظر من بهتر بود بنویسه:شاهنامه آخرش خوشه.یا مثلا بنویسه کسی بهتر می خندد که .... .خب من این اصطلاح را در ایتالیایی نمیدانم اما فرانسه آن با همین ترجمه لفظی در پارسی به ضرب المثل شاهنامه آخرش خوشه بر میگرده که ظاهرا تو ایتالیایی هم لفظ اصطلاح همان است و ترجمه از این قرار.خب در زیر گوشه ای از مصاحبه شرق با فرزانه را که سال گذشته انجام شده آوردم.

 

-شما دو رمان روباه و گل هاى کاملیا، و یک مشت تمشک از سیلونه را هم در همان سال ها ترجمه کردید. اتفاقاً سیلونه نویسنده اى بود که به شدت ستایش مى شد و آن مولفه هاى سیاسى درون آثارش عامل مهمى در خوانده شدن آثارش بود. چه شد که این رمان ها از این نویسنده ایتالیایى را ترجمه کردید، آیا به نگاه او اعتقاد داشتید و یا مسئله چیز دیگرى بود؟ اصولاً سیلونه در ادبیات ایتالیا چه جایى دارد؟
این دو کتاب، تنها کتاب هایى بود که من سفارشى ترجمه کردم، چون من همیشه خودم کتاب براى ترجمه انتخاب مى کنم. این دو کتاب در واقع به خاطر شهرت نان و شراب، ترجمه شد. دو کتاب بسیار بد که خیال مى کردم، فراموش شده اند! اما مى بینم این طور نیست. بعضى از نویسنده ها هستند که یک یا دو کتاب خوب دارند، اما فکر مى کنند همه آثارشان عالى است. خیلى کم مى شود نویسنده اى را پیدا کرد که همه آثارش عالى باشند. به هر حال من نه در آن سال ها و نه امروزه، هیچ گاه این نویسنده را دوست نداشتم. در ادبیات ایتالیا هم سیلونه در حد یک نویسنده درجه چهار و کم ارزش است.

 زندگینامه بهمن فرزانه از زبان خودش در همان روزنامه شرق:

 من در سال ۱۳۱۷ در تهران به دنیا آمده ام، که البته در کتاب هاى اخیرم، یک سال من را جوان کرده اند! بعد از اتمام تحصیلات دبیرستان در تهران، براى ادامه تحصیل عازم رم شدم، چهار سال در مدرسه مترجمى سازمان ملل و دو سال هم در دانشکده ادبیات درس خواندم. البته یک سال هم در یک مدرسه اى که آن زمان وجود داشت و حالا از بین رفته است، درباره تئاتر، سینما و دیالوگ نویسى سینمایى تحصیل کردم. من از ۱۹۵۹ ساکن ایتالیا هستم و به ندرت هم به ایران سفر مى کنم.

 نظرش در مورد آثار ماکز باز از همان مصاحبه:

البته به نظر من در بین آثار مارکز تنها صد سال تنهایى و عشق در زمان وبا خیلى عالى هستند، بقیه کتاب هایش چون که مارکز است خوانده مى شوند و خیلى خوب نیستند. مثلاً در همین پاییز پدرسالار که بلافاصله بعد از صد سال تنهایى نوشته است. به نوعى نمى دانسته چه کند و مثلاً پاراگراف نگذاشته است و کتاب را به کارى خسته کننده تبدیل کرده است.

 

که البته شرمنده ام با نظر استاد فرزانه در مورد پاییز پدرسالار موافق نیستم و اصلا پاراگراف بندی ها بالقصد آن گونه نوشته شده اند.

مافیای ادبیخروس ابراهیم گلستان

 

می گویند روشنفکران همچون مافیا هستند،فقط از بین خودشان آدم می کشند1.حتما شما هم با یکی از این روشنفکران که مرداب های الکل با آن بخار های گس مسموم انبوه بی تحرکشان را به ژرفنای خویش کشیده است، آشنا هستید2.امروزه در کشور ما کم نیستند آدم های بزرگ هنری و ادبی که برای همدیگر تره خرد می کنند و اصولا پا به حیطه ممنوعه ادبی هنری ایشان گذاشتن همچون تجاوز به نوامیس مردم تلقی می شود.آری کم نیستند و به وفور دیده می شوند.همینانی که گاه از نظر سنی از جوانان افزن ترند و نصیحتشان آن است که چند سالی بر جلوی دانشگاه قدم بزنید تا بار ادبیتان افزون گردد و گاه خود خرد جوانان روشنفکری هستند که سیگار به گوشه لب دارند و گاه ریش پر پشت و کم پشت و پروفسوری می گذارند و احیانا در همین اندک نشریات و روزنامه های ادبی و هنری به سر می برند.اینان شما را دوست دارند تا وقتی که پای تو کفششان نگذارید و به تمجید آنان بپردازید و به ظاهر کمی هم نقدشان کنید.اینان ادبیات و هنر قاچاق می کنند و با نوع نگرششان کم از چپاول گران مافیایی ندارند.

 

ابراهیم گلستان و خروس

 

ابراهیم گلستان از آن آدم های رک روزگار است.ضمنا از آن آدم هایی ست که فضولی در زندگی خصوصی اش جان آدمی را انگولک می کند.اما تا به حال دم به تله نداده و ما هم از همینش خوشمان می آید.خروس نام یکی از داستان های گلستان است که با آن که بیش از ربع قرنی از نگارشش میگذرد امسال به همت نشر اختران به چاپ رسیده است.اما ابراهیم گلستان در این کتاب همچون گذشته بر سیاق سبک نگارش خود قرار دارد و توصیفاتش به زیبایی و دقت مشهور است.خروس بر خلاف فشار ها و مشکلات بر طبیعت جنگجو و آواز خوانش اصرار دارد و حاجی می خواهد به هر نحوی ساکتش کند. نقد و بررسی جامع و خوبی نیز در یکی از این نیم مافیا های ادبی تنها نشریات هنری کشور که گویا هفت نام دارد آمده است که در شماره 25 آذر ماه 84 به چاپ رسیده است.خودم را کنترل کردم از فروغ نام نبرم اما مثل این که نمی شود.خوب یاد صدای راوی (ابراهیم گلستان) در ابتدای فیلم خانه سیاه است افتادم که ظاهرا قسمتی از آن از برای تورات است:

دنیا زشتی کم ندارد.زشتی های دنیا بیش تر بود اگر آدمی بر آن ها دیده بسته بود.اما آدمی چاره ساز است.بر این پرده اکنون نقشی از یک زشتی،دیدی از یک درد،خواهد آمد که دیده برآن بستن دور است از مروت آدمی.این زشتی را چاره ساختن،به درمان این درد یاری گرفتن و به گرفتاران آن یاری دادن،مایه ساختن این فیلم و امید سازندگان آن بوده است.

 

پی نوشت:

 

1-وودی آلن:روشنفکرها مثل مافیا هستند،فقط از بین خودشان آدم می کشند. از ماهنامه فرهنگی هنری هفت شماره 25 آذر 84

2-برگرفته از قسمت کوتاهی از شعر آیه های زمینی از دیوان تولدی دیگر فروغ فرخ زاد

 

دوبل پی نوشت:

 

یواش یواش دارم پی نوشت نوشتن را یاد می گیرم.تا امانت دار خوبی باشم و سو استفاده نکنم تا همچون آنانی نباشم که به راحتی از موسیقی های پرایزنر در فیلمشان استفاده می کنند و خیلی بی شرمانه نامی هم از وی نمی برند.