اسماعیل فصیح
- سلام.
: سلام.
- ببخشید آقای فصیح هستند؟
: بله یک لحظه گوشی لطفا!
امروز بالاخره بعد سه سال تلاش و کوشش برای پیدا کردن تلفن آقای اسماعیل فصیح تونستم یک ربع سیر باهاش صحبت کنم.وقتی زنگ زدم احساسات مزخرف دوباره غالب شد و اول نتونستم حرف بزنم.چه کار می کردم خب سه سال تمام انگار دنبال گمشده ام می گشتم.پیداش که کردم دست خودم نبود دیگه.یاد اون اولین دفعه ای افتادم که رفتم سر قبر فروغ فرخ زاد.گفت این هم نشانه ی آریایی بودن توئه وگرنه اعراب که ... .گفتم اعراب که احساسات سرشون نمیشه.برای عادی کردن اوضاع شروع کرد به حرف زدن در مورد هوای گند تهران.آدمی که این همه روی من تاثیر گذاشته این آدم بود.صحبت کردن باهاش قابل باور نبود.تون صداش.حرف زدن هاش.گفت من هم مشغول کار ترجمه رمان داستان جاوید هستم.گفت آخرین رمانم هم که عشق و مرگ هستش که گفتم آره خوندم.گفتم رمانی که شاید باید اول از همه به چاپ می رسید و تایید کرد و خندید.گفتم من همیشه ترسیدم که نکنه عشق و مرگ آخرین رمانتون باشه مخصوصا بخاطر عنوانش.که گفت نه من دارم کارای دیگه هم می کنم و اما به هر حال شاید آخرین کارم باشه.در مورد این گفت که بعضی از آثارش رو تو مصر و جاهای دیگه بدون اجازه ترجمه کردن اما می خندید.گفتم همه می گفتن که شما خشک هستید که گفت نه در برابر معدود آدم های که احساسات حالیشون میشه.گفتم با ثریا در اغما شروع کردم رمان های شما رو بخونم که هنوز هم بنظرم بهترین رمانتونه.تایید کرد تا خواست بگه ثریا فقط ثریا نیست پریدم وسط حرفش و گفتم آره ثریا نمادی از ایرانه که تو سال های اول انقلاب تو اروپا به اغما رفته.بمنظور تایید فقط خندید.از اعراب متنفر بود و ریشه همه ی ما را آریایی ها می دونست و گفت شخصیت راوی بیشتر داستانش که جلال آریان نام داره به خاطر همین موضوع انتخاب شده و اکثر نامهای رمان هاش نمادین هستن. در مورد این صحبت کرد که پدرش دوره ی ناصرالدین شاه رو دیده و گفت من برای همین موضوع اولین رمانم رو تو سال 47 با نام شراب خام و راوی جلال آریان شروع کردم.گفتم با جلال خوب آشنام.فرنگیس هم که خواهر اسطوره ای شماست و باز خندید. تو حرف زدن هاش کلی شعر به کار برد و برای من که زیاد تو حالت نرمالی نبودم قابل فهم نبود.وقتی دید نمادها و رمان هاش رو خوب تشخیص میدم گفت کم پیش میاد از یک نویسنده اینقدر تاثیر گرفته بشه.یک لحظه خطابش کردم جلال آریان و گفت من جلال نیستم اما به هر حال من آفریدمش.گفت از ناراحتی دریچه میترال رنج می بره و زیاد قادر نیست فعالیت خاصی رو انجام بده.خودش اعتراف کرد که آدم منزوی هست و زیاد با کسی کاری نداره.گفت اسمتون ؟گفتم سعید.گفت اسم قشنگیه اما حیف که عربیه.گفتم اسم خودتون هم عربیه ها.خندید.اسماعیل فصیح پدر اسطوره ای من است.
شبی تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
فکر نکنم چیزی خونده باشم ازش.اما خیلی ترغیبم کردی.
باید همه وب لاگاتونو بخونم....................................
وااااااااااااای سعید٬ بالاخره این کارو کردی.خیلی خوبه خیلی.بعدا باید مفصل تعریف کنی واسم...
چرا فلسفی باشه؟
من ازش کتاب نخوندم میشه چند تا کتاباشو معرفی کنی؟
ببخشی اسممو ننوشتم./من ازش کتاب نخوندم میشه چند تا کتاباشو معرفی کنی؟
سلام، ممنون که سر زدی.وبلاگ جالبیه البته من تا الان فقط سیب نوشتو خوندم. ادامشم حتما میخونم.
ما باید تنفر از عربا رو تو رفتار انسانی با همنوعامون نشون بدیم کاری که از فرهنگ اعراب به دوره.
راستی در مورد فیلم حکم مسعود کیمیایی باهات موافقم
پیروز باشی
آریایی؟ عربی؟
سلام
با خواندن این مطلب شما من یاد روزی که استاد فصیح رو دیدم افتادم. سال ۷۷ همین روزها در نمایشگاه کتاب. دوشنبه ای که بخاطر دیدن استادُ نتونستم برای ملاقات پدرم که در بخش سی سی یو یمارستان بستری بود بروم و در عوض اسماعیل فصیح رو دیدم. پیر تر از عکس پشت جلد کتابهاش.
انشاء الله که همیشه شما و اسماعیل فصیح آریائی آریانی سلامت باشید. در ضمن چند سال پیش کتاب خوبی درمورد استاد و کتابهاش خواندم بنام اصل آثار فصیح تالیف دکتر عماد بدیع از نشر البرز. اگر بخونیش بد نیست.
راستی داستان های فصیح: شراب خام- دل کور- شهباز و جغدان- زمستان ۶۲- لاله برافروخت- بازگشت به درخونگاه- داستان جاوید گردابی چنین هایل- عشق و مرگ- خاک آشنا- تراژدی پارس- ثریا در اغما- و ترجمه هایی مثل استادان داستان و همچنین در متون روانشناسی ترجمه کتابهای وضعیت آخر و ماندن در وضعیت آخر نوشته تامس-آ-هریس